کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

۵۳ مطلب با موضوع «جامعه‌شناسی» ثبت شده است

در خبرها آمده که ظاهراً تلویزیون ملی ترکیه (TRT) پخش برنامه به زبان فارسی را آغاز کرده است. من هم حال و هوای شبکه‌های اجتماعی را که می‌بینم، انگار اوضاع نگران‌کننده شده است و بعضی‌ها، تخیلات را زیادی جدی گرفته‌اند. واضح است که همسایگان ما منتظرند ایران کمر خم کند تا مثل کفتارها پیکر کشور را پاره‌پاره کنند. آنکارا و آن بچه مزلف باکو بر طبل توهمات و تخیلات امپراتوری ترک می‌کوبند، کشورهای جعلی عربی که عمرشان از درخت‌های دانشگاه تهران کمتر است در آرزوی خوزستان و جزایر ما زوزه می‌کشند، پشت‌کوهی‌های طالبان لاف «خراسان بزرگ» می‌زنند و حتی توالت شماره‌ی یک خاورمیانه می‌گوید که بلوچستان باید به دامان مادرش برگردد. ناکارآمدی دولت هم باعث شده است که فضا برای هر نوع ترهات از جمله همین تجزیه‌طلبی باز شود. رعایت حقوق انسانی تک‌تک افراد فارغ از قومیت و زبان‌شان به جای خود و از نان شب هم واجب‌تر است، ولی به عنوان یک «فاشیست»(!) عرض می‌کنم که این‌ها به بهانه‌ی «لیبرال»بازی‌، ساز اجنبی را کوک می‌کنند و در این قبری که برایش گریه می‌کنند، مرده نیست. ایران باید بماند، به هر قیمتی! اول، حفظ این گربه‌ی گنده؛ بعد هر «ایسم» دیگر.

  • ۲۸ آذر ۰۳ ، ۱۰:۴۵

این جمله‌ی «هر مزخرفی که هستی، خودت باش» از آن‌جایی شروع شد که قطب‌نمای انجیل را کنار گذاشتند. انجیل تعیین می‌کرد «آدم درست» چه کسی‌ست. و می‌توانستیم همه، از جمله خودمان، را بسنجیم که چقدر «آدم درست»ی هستیم. در فقدان آن استاندارد محکم انجیل، به عدد انسان‌ها، کاندید برای «آدم درست» وجود دارد، و خب، در برابر بی‌شمار کاندید، چه کسی به کسی غیر از خودش رأی می‌دهد؟
اما این یک وضعیت نرمال نیست. دقیقا به این دلیل که نمی‌توانیم توضیح بدهیم که چرا به خودمان رأی می‌دهیم، پس از توضیح دادن فرار می‌‌کنیم؛ و سپس وانمود می‌کنیم که این فرار، یک وضعیت نرمال است. اما نیست. یک بیماری‌ست. با بیماری می‌شود سال‌ها کنار آمد، اما در درازمدت پایداری ندارد. یا باید عقب‌نشینی کند، یا بیمار از پا بیفتد.

پسر نوح هم فکر می‌کرد همین‌که شنا بلد است کافی‌ست.

  • ۲۵ آذر ۰۳ ، ۲۲:۳۰

امروز شمه‌ای از فیلم «کارل مارکس جوان» را می‌دیدم و البته که تماشای شور و شوق جوانانه و امیدوارانه‌ی استادت بی‌نهایت هیجان‌انگیز است -منهای صحنه‌های معاشقه و باده‌گساری! :) اما حتی در یکی از صحنه‌ها ما باکونین را هم می‌بینیم. آن آنارشیست بزرگ، که البته در فیلم در نقش مباشر پرودون ظاهر شده که آن زمان بر تخت پادشاهی سوسیالیست‌ها (ی انتزاعی/تخیلی) نشسته بود. باکونین «زنده‌باد آنارشیسم» می‌گوید و بلافاصله پس از معرفی خودش و پرودون اشاره می‌کند که به «نه استاد، نه خدا، نه شاه» ملتزم است و مارکس هم سریعا مرزبندی می‌کند که «من آنارشیست نیستم». ولی این دو، ورای همه‌ی مسیر کمونیستی‌ای که با هم می‌آیند و سپس جدا می‌شوند، دوباره در یک نقطه به هم می‌رسند: «انحلال دولت». البته مارکس می‌گوید که دولت منحل «می‌شود» اما باکونین می‌گوید دولت باید منحل «بشود». به عبارتی ایده‌ی مارکس را این‌گونه می‌توان صورت‌بندی کرد: الف) دولت وظیفه‌ی حفظ حقوق مالکیت خصوصی را به عهده دارد. ب) در ایده‌آل کمونیستی، مالکیت خصوصی از میان رفته است. نتیجه: هدف غایی وجود دولت از بین رفته و وجود آن اصلا بلاموضوع می‌شود. اما باکونین -که در گزاره‌ی دوم با مارکس هم‌دل است- مقدمه‌ی اول را هدف می‌گیرد و می‌گوید اساسا چرا باید کارکرد لیبرالی برای دولت را بپذیریم؟ مگر دولت، با انحصار خشونت، قانون و اقتدار، حافظ منافع طبقه‌ی خاصی نیست؟ مگر پس از پیروزی انقلاب پرولتاریا، طبقه‌ی کارگر جایگزین بورژوازی نمی‌شود و منافعی به دست نمی‌آورد؟ پس انحلال دولت یک فرآیند خودانگیخته نیست. اتفاقاً باید به دولت حمله کرد!

اگر باکونین همین الان از قبل بیرون بیاید و اوضاع جهانی را رصد کند، آن‌قدر می‌خندد تا بمیرد! که مگر من نگفته بودم شعار «حداقل مداخله»ی لیبرال‌ها جز دروغ و فریب‌کاری نیست و مگر من نگفته بودم که این‌ها اتفاقاً دولت را می‌خواهند تا به نفع خودشان دخالت کند؟ 

  • ۱۳ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۴۲

ناامیدی، مثل ویتامین ث است. اگر دچار کمبود ویتامین ث باشید، مثل ملوانان اکیپ‌های اکتشافی امپراتوری اسپانیا، دندان‌هایت در میانه‌ی سفر خواهد ریخت و سپس خواهی مرد. ناامیدی باعث می‌شود که فریب هیچ‌چیز را نخوری و کسی که به هیچ‌ شکلی فریب نخورد، خطرناک و سرسخت می‌شود.
اما افسردگی، مثل مخدر روان‌گردان، برای دوره‌ای خیلی موقت و گذرا، احساس غلیظی از زنده بودن به آدو می‌دهد، و سپس به یک مرده بدل می‌شوی. خشم، کینه و نفرت، علائم زنده بودن هستند که در آن دوره‌ی موقت، حالت غلظت‌یافته پیدا می‌کنند. اما سر و صدای قبل از مرگ هستند. برای همین است که آدم افسرده نمی‌تواند هیچ‌کاری را «ادامه» بدهد. فریب پالس‌های تند ابتدایی را می‌خورد، و فکر می‌کند قرار است ادامه پیدا کنند، که نمی‌کنند. و به مرور متوجه می‌شود که اتفاقا از همان ابتدا هم مرده بوده، و آن پالس‌ها، دست بالا مثل تکان خوردن پاهای هشت‌پایی بوده‌اند که روی میز رستوران قرار گرفته بود.

  • ۱۱ شهریور ۰۳ ، ۲۰:۳۴

دیدم که در نوشته‌ای قدیمی، از «هم‌پیمانی نامیمون فاشیست‌های مذهبی و نئولیبرال‌های وطنی» نوشته بودم. مایلم یادداشت کنم تجربه‌ی دیگری که این یکی نه فقط در ایران، که در سراسر خاورمیانه رخ داده.  پیوند چپ‌گرایی و اسلام‌گرایی در ابتدا و له شدن چپ‌گرایی زیر پای اسلام‌گرایی در انتها. همچون انقلاب ۲۰۱۹-۲۰۱۸ سودان علیه دیکتاتوری عمر البشیر که به روی کار آمدن ارتش و جنگ خون‌بار آنان با نیروهای پشتیبانی سریع انجامید که اسلام‌گرایان از فرصت استفاده کرده‌اند تا به معابد و منازل و مراکز تجاری اقلیت هندو حمله کنند. درست مثل انقلاب دموکراتیک ۱۹۹۸ اندونزی که به سقوط دیکتاتوری راست‌گرای سوهارتو انجامید، اما اسلام‌گرایان از فرصت استفاده کردند و اقلیت‌های قومی-مذهبی را سرکوب کردند. انقلاب ۲۰۱۱ مصر را هم اسلام‌گرایان سلفی با آزار مسیحیان قبطی و حتی اقلیت شیعه به گند کشیدند تا زمانی که گروهی کثیر آرزوی بازگشت دیکتاتوری سکولار نظامیان را کردند. درباره‌ی سوریه‌ی ۲۰۱۱ هم بحث مفصل است. اساسا جایی که اخوان‌المسلمین باشد، بختی برای رواداری نیست. گروه‌های دیگر که بماند. همچنان که اولین قربانی‌های انقلاب ۵۷ هم اقلیت‌های مذهبی بودند. جایی که کلر بری‌یر، خبرنگار زن فرانسوی حاضر در تظاهرات سال ۵۷، در آخرین پرسش مصاحبه‌ی معروف‌اش با فوکو می‌گوید نه فقط زنان، که یهودیان در معرض تهدیدهای انقلابیون در تظاهرات روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بودند. در نتیجه، در همان ماه‌های اول انقلاب، علی‌مراد داودی، استاد بهایی گروه فلسفه‌ی دانشگاه تهران، ربوده و کشته شد و حبیب القانیان، نماینده‌ی کلیمیان در مجلس، هم زندانی و اعدام شد. البته که انقلاب «اسلامی» از همان ابتدا همین بود؛ از همان روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که مذهبیون در تهران، سر راه‌شان هر چه بنگاه شادمانی در چهارراه سیروس را همچون مشروب‌‌فروشی‌ها آتش زدند (همچنان که همه‌ی دغدغه‌ها و اعتراض‌های اولیه‌شان به اصلاحات دولت برای اعطای حق رأی زنان و قسم خوردن نمایندگان سایر مذاهب به کتابی غیر از قرآن بود)، معلوم می‌شد قصدشان چیست.

بله. اسلام‌گرایان آفت هر کنش دموکراتیک در هر کجای جهان‌اند.

  • ۰۹ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۵۳

دفاع از آزادی عقیده و آزادی بیان، تمام و کمال و بی‌هیچ قید و شرط، احترام به آن عقیده و بیان آزاد نیست. تحمل آن‌هاست. تحملی که گاه بسیار دشوار می‌شود.

  • ۰۵ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۴۰

چرا این‌ها متوجه تناقض مضحکی که ارائه می‌دهند، نیستند؟ از یک طرف تصویر اهورایی از سرزمین «ایران» ارائه می‌دهند که اصلا خیلی خداست، و حتی ازلی و ابدی‌ست. بعد می‌گویند که ای وای، اگر چهارتا قومیت در ذیل خاک باشند ممکن است اوف بشود، قلب‌اش درد بگیرد، عفونت کند و کما و این‌ داستان‌ها!

  • ۰۵ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۲۶

برخلاف شعارهای قلب و مغز و دست، سلام بر زحمت‌کشان سازش‌ناپذیر!

  • ۰۴ شهریور ۰۳ ، ۱۳:۰۶

خلاف‌کارها رو با دولت محلی نیوکاسل اشتباه گرفته‌اید، که به او گفته شود: «فلان کار را برای جامعه انجام بدهید!» این‌ها اگر جامعه‌ستیز نبودند که داعش نبودند. یعنی فکر می‌کنید جامعه‌ستیز یادداشت می‌کند که فرموده‌اید چه چیز به نفع جامعه است تا برود برایتان انجام دهد؟!

اگر خیلی دل‌نگران دغدغه‌های نژادپرستانه‌تان هستید و بدون کمک داعش هم کارتان راه نمی‌افتد، نباید از او درخواست کنید. باید وادارش کنید. باید چند افغانی اجیر کنید تا به ائمه‌ی جمعه با چاقو و قمه حمله کنند. آن‌وقت به خاطر امنیت خودشان «شاید» مجبور شوند اقدامی کنند. و بله، مثال «آلودگی‌ هوای شهر تهران»، همان «شاید» را هم با تردیدی جدی مواجه کرده.

  • ۰۲ شهریور ۰۳ ، ۱۲:۱۲

زیاده‌نویسی و زیاده‌گویی غالبا آن روی سکه‌‌ی کم‌خوانی‌ست. وقتی کم بخوانیم، صورت مسئله‌ها ساده به نظر می‌رسند. با سادگی مسئله‌ها، ما پرگو و پررو شده، پرسش‌ها را شکست‌ داده و از نبرد بیرون می‌آییم. و منزل بعدی این پیروزی هم، جسارت و عزم قوی عملی‌‌ست. مثل بنیادگرایان شک‌نچشیده.

دست‌‌ ما وقتی با دشواری مسئله‌ها کشتی بگیرد، خواهد لرزید‌. کمتر خواهد نوشت و فروتن خواهد گفت؛ و چنین لرزشی مبارک است.

  • ۲۸ مرداد ۰۳ ، ۲۳:۱۹