کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

کابوس‌های کال

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

۶۶ مطلب با موضوع «کثافت و نجاست و دنائت» ثبت شده است

نوشته: «شرایط زندان یه جوریه که اگه بگن صدای سگ دربیار تا یه هفته مرخصی بهت بدیم قبول می‌کنی.» تا وقتی مثال نقض وجود دارد، حجت بر بقیه تمام است. یلدا قاتل بود. قاتل توجیه. چون یلدا قبول نکرد که صدای سگ دربیاورد، هر نوع شانسی که می‌شد با آن، حق داد به کسی که صدای سگ درمی‌آورد، کشته شدند. و بهترین قتل همین است که شانس بزدل‌ها را بکشی.

  • ۱۳ اسفند ۰۲ ، ۰۱:۰۴

یعنی کسی، از هرجایی، بعدها خواهد فهمید که چیزی که ما را تهدید می‌کرد، چه فرق عظیمی داشت با آن چیزهایی که بقیه آدم‌های زمانه‌ی ما را تهدید می‌کرد؟ در اخبار می‌خواندم که در سرزمین‌های نرمال، مطالبه‌ی عکاسان از تولیدکنندگان دوربین برای تعبیه‌ی رمزگذاری سخت‌افزاری در دوربین‌های حرفه‌ای بالا رفته‌. می‌خواهند اگر از چیزی عکس گرفتند، فقط در لپ‌تاپ خودشان قابل نمایش باشد. پس اگر مموری به دست ماموران امنیتی افتاد نتوانند برایشان دردسر بسازند.
یعنی کسی، بعدها، اصلا به حافظه خواهد داشت که این، برای ما ایرانی‌ها کاربردی نداشت، چون همان پسورد را هم با میله‌های آهنی از ما می‌گرفتند؟

نه. چون خداوند عادت دارد به تماشای فراموش شدن ترسوها بنشیند.

  • ۳۰ بهمن ۰۲ ، ۱۹:۰۵

در پیتزافروشی که بودیم، دخترک پنج-شش ساله که از لباس چرک‌اش واضح بود از پدر و مادری محرومه وارد سالن شد و مودبانه، از هرکدوم از افرادی که نشسته بودند پرسید که گل می‌خوان یا نه. نیومد وسط که یک‌باره گل‌فروش بودنش رو اعلام کنه و منتظر بشه تا یه مشتری داوطلب دستشو بالا ببره. ناز با وقار دخترونه‌اش موقع ادای جملات، پخته‌تر از اون بود که مال سن‌اش باشه. انگار یه دختر دانشجوی روستایی که تازه وارد یه شهر بزرگ شده و سعی می‌کنه نشون بده در کلاس، رفتاری هیچی کمتر از بالانشین‌های پایتخت نداره رو، با فوتوشاپ کوچک کرده باشی. با این تفاوت که اون دختر دانشجو، مثل هر دختر دیگه‌ای یه مرز مشخصی برای بغض داره، ولی این دخترک گل‌فروش نداشت. کاملا می‌دیدم که انگار خیلی چیزها هست که آزرده‌اش می‌کنه، اما دیگه هیچ چیز نمی‌تونه به گریه‌اش بندازه. خودم رو که سنگ و سردم، می‌بینم و می‌دونم انسانی که گریه رو ازش گرفتند رو باید یه مقتول حساب کرد. و آره، انگار اون دخترک مرده بود، و یک جسم بی‌روح که با ظرافت خاصی برای جذب مشتری پروگرام شده در حال حرکت بین آدم‌ها بود. از خودم پرسیدم یعنی راهی وجود نداره که بشه دوباره روح به کالبدش دمید؟ این دختر باید مدرسه بره، عاشق بشه، ازدواج کنه، فرزند به دنیا بیاره و هوای زندگی رو استنشاق کنه! اما خودم جواب دادم چطور کسانی که خودشون مرده‌اند می‌تونند کسی رو دوباره زنده کنند؟ کدوم انسان واقعا زنده‌ای این بچه رو می‌بینه و تنها کاری که می‌کنه خریدن گل ازشه تا به خیال خودش یه کمک مالی بهش کرده باشه و عذاب وجدان خودشو مهار کنه؟ حتی این داعش هم اگر نباشه، مگه باز هم این آدم‌ها نمرده‌اند وقتی که نمی‌فهمند با قلب هم میشه بچه ساخت؟ اگه توی این شهر هیچ‌کس نیست که با قلبش این بچه رو از نو بسازه، معنی‌اش این نیست که بقیه هم مرده‌های متحرک‌اند؟

 

«انقلاب» مال اون‌هاییه که زندگی عادی‌شون در کنار روزمرگی‌ها، اجازه‌ی رویاپردازی رو هم بهشون میده. اما گرگ‌ها، فقط منتظر روز انتقام‌اند. اون روز به قدری دوره، که من نیستم. اما اگر مثل سیزده دی نود و هشته، حتی تصورش هم اشکم رو درمیاره.

«و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتی روزی 
که دیگر 
نباشم.»

  • ۲۵ بهمن ۰۲ ، ۲۱:۲۶

یادی می‌کنیم از بینا داس، دختر انقلابی بنگالی که استنلی جکسون، فرمانده استعماری بنگال را ترور کرد، که البته موفقیت‌آمیز نبود.‌ در دادگاهی که برایش حبسی طولانی حکم کردند، قاضی خواست حرف آخرش را بزند. بینا گفت: «به عنوان یک مرد، جکسون شاید به خوبی پدر خودم باشه، اما نماینده‌ی سیستمیه که سیصد میلیون نفر از مردم من رو به اسارت کشیده. من بهشون قول دادم آزادشون کنم».

  • ۲۴ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۵۳

زیدآبادی مصداق کامل واژه cuckery در انگلیسی عامیانه‌ست. این کلمه یعنی: «جلو چشمت زنت رو اغوا کنند و نتونی هیچ‌کاری بکنی». یعنی ذلت، حقارت و شکست آن‌چنان در ذهن فرد فرو رفته باشد که دیگر معنی برنده بودن را نفهمد. انصافاً در کل پهنه‌ی خزر تا خلیج فارس، یک نفر این بدبخت را جدی می‌گیرد؟

  • ۲۳ بهمن ۰۲ ، ۱۲:۱۴

ما عادت کرده‌ایم با هیولا زندگی کنیم. عادت کرده‌ایم با داعشی کنار بیاییم که وزارت کشاورزی دارد، داعشی که تیم المپیک دارد، داعشی که به همه‌جا سفیر و دیپلمات می‌فرستد، داعشی که با توتال قرارداد می‌بندد، داعشی که خط‌آهن صلح احداث می‌کند، داعشی که ذخیره ارزی دارد...و عادت، یک فراموشی تدریجی‌ست.

  • ۲۲ بهمن ۰۲ ، ۰۲:۱۵

اسرائیل برای پسر اسماعیل هنیه هم بلیط سرراستی گرفت برای آن دنیا! بیش باد!

  • ۲۱ بهمن ۰۲ ، ۲۰:۲۱

ناجی الکعبی را هم به دیار باقی فرستادند! کمتر از پنج سال لازم بود تا آنانی که جوانان عراقی را سلاخی کردند، مثل سگ بمیرند. کمتر از عمر متوسط یک سگ.

  • ۱۶ بهمن ۰۲ ، ۲۰:۰۱

حجم کثافت و رذالت و دنائت به قدر آن سیلی‌ست که کشتی نوح را شناور کرد.

  • ۱۲ بهمن ۰۲ ، ۱۱:۴۳

در نظم فئودالی، و حتی عقب‌تر از آن، در نظم فرعونی، حداقل دانسته‌ای وجود دارد که حاکم، هرکاری بکند، کاری نمی‌کند که خودش هم گرفتار شود. در ادبیات خودمان هم که ضحاک قله‌ی پلیدی‌ست، جوان‌ها را می‌کشد تا خودش زنده بماند، و البته به یک معنا قابل درک است.

یکی از مصادیق ظلم غیرقابل فهم اما، آلوده کردن هواست. هوای شهری را با گوگرد و اسید و هزار ماده‌ی کشنده آلوده کنی که خودت و خانواده‌ات هم دارید در همان شهر زندگی می‌کنید، قابل درک نیست. ضحاک، اگر هم ضحاک بود، عقل بقا داشت. اما این‌ها به مرگ‌ زودرس حودشان هم اهمیتی نمی‌دهند. چون اساسا حیات برایشان حائز اهمیتی نیست. خب، این «پوچ‌گرایی حاکمان» هم ظلم غیرقابل فهم دیگری‌‌ست.

  • ۰۹ بهمن ۰۲ ، ۰۸:۵۷