قطعی برق
برق که برود، تو میمانی و اندوهت. اندوهی که درون توست و بیرون نیز هست. در تنهایی، وقتی حتی موسیقی نیست. منظورم موسیقی اندوهگین است که بتوان با آن سوار اندوه شد. آدم باید خیلی خجسته باشد که گمان کند موسیقی شاد میتواند اندوه را بشورد و ببرد پایین. موسیقی بالا و پایین ندارد، مثل زندگی که بالا و پایین ندارد. و البته تقریبا هیچ ندارد. اما اندوه در غیاب موسیقی دستت را میگیرد، مثل گردبادی دور خودش میچرخاند و پرت میکند. بعد دوباره دستت را میگیرد و میچرخاند. بعد دوباره دستت را میگیرد. بعد دوباره. تا وقتی برق بیاید. برق که بالاخره بیاید، خدا هم پیدا میشود. در صلوات پدر و مادرها، در اصوات تلویزیونها، در صفات مخلوقاتی که در تاریکی مخفی بودند و در تمام آنهایی که در تنهایی اندوه را میافزایند. خدا هم در جمع طرفداراناش، نشسته و چای مینوشد. برق آنها همیشه وصل است.
- ۰۴/۰۵/۰۵