به احترام حزبالله
لبنان سرزمینیست که اگر جغرافیا نبود، قطعاً یک تراژدی کمدیِ اکسپرسیونیستی میشد. مجمعالقبایل پیشامدرنی که حتی تقسیم مناصب حکومتیاش هم که طی یک توافق جمعی نانوشتهی پذیرفته شده، بیشتر شبیه به تقسیم کیک تولد بین بچههای لجباز است: رئیسجمهور باید مسیحی مارونی باشد، نخستوزیر باید مسلمان سنی باشد، رئیس مجلس باید مسلمان شیعه باشد، نائب رئیس مجلس باید مسیحی ارتدوکس باشد، فرماندهی ارتش باید مسیحی مارونی باشد، وزیر دفاع باید درزی باشد، وزیر مالیه باید مسلمان شیعه باشد، وزیر کشور باید مسلمان سنی باشد، رئیس امنیت عامه باید مسیحی مارونی باشد و الخ. اینها همه از الطاف همان توافق آمریکایی - فرانسوی «طائف» است؛ توافقی که لبنان را به ظاهر از جنگ داخلی نجات داد اما آن را به یک آزمایشگاه دائمیِ تنشهای قومگرایانه بدل کرد. البته باید منصف بود و اذعان کرد که سهم خرابکاری هم بین همهی فرقهها به تناسب تقسیم شده است: مسیحیها حق دارند بانکها را غارت کنند، سنیها میتوانند با پترودلارهای خونآلود سعودی بازیگر سیاسی باشند، و شیعهها هم موظفاند صهیونیستها را عصبانی نگه دارند تا بقیه فرصت دزدی داشته باشند!
دیگر آن که لبنان، تنها کشور جهان است که با ندانستن دوام آورده؛ چون محاسبات جمعیتیاش در سال ۱۹۳۱ متوقف شده. البته نه به این دلیل که مردماش حساب و کتاب بلد نیستند، بلکه چون هرگونه سرشماری جدید از جمعیت، ممکن است «معجزه»ی تقسیم قدرت فعلی را به هم بزند. پس هنوز از خودشان میپرسند که چرا خطر کنیم؟ همان به که به آمارهای یک قرن پیش بسنده کنیم؛ یعنی وقتی که مسیحیها اکثریت داشتند، اینترنت هنوز اختراع نشده بود، و مهمتر از همه—هیچکس نمیتوانست ثابت کند این آمار اشتباه است! اینطوری همه خوشحالاند: مسیحیها «اکثریت» هستند، سنیها «نصفاکثریت»، و شیعهها «اکثریتِ آینده»؛ البته اگر تا آن «آینده»ی فرضی، پول لبنان اصلا ارزشی داشته باشد که کسی سرشماری کند!
من نمیدانم که آیا لبنانیها حاضرند از قومیت خود دست بکشند و دولت-ملت بشوند و تفکر کهنهی قومیتی و سیاستمداران پوشکبستهی کهنهکار را رها کنند، مدرن بشوند و به احزاب غیرقومیتی و غیرمذهبی رأی بدهند یا نه. اما بگذارید صادق باشیم: در این وضعیتی که گفتم، لبنان، بدون حزبالله، امروز یک ایالت از اسرائیل بود. همان اسرائیلی که هر بار به بهانهای، از «نقض آتشبس» گرفته تا «مبارزه با تروریسم»، خاک لبنان را زیر آتش میگیرد و خودش را قربانی نمایش میدهد. اسرائیل آنقدر در لبنان دخالت کرده که اگر یک روز بخواهد ادعا کند صاحب اختراع «تبوله» است، بعید نیست دادگاههای بینالمللی هم حکم به سود او بدهند! اما حزبالله، این «مشکلِ حلناشدنیِ» غرب و صهیونیستها، تنها نیروییست که اسرائیل را مجبور میکند که پیش از تهاجماش قدری حساب و کتاب کند. بدون حزبالله، لبنان امروز چیزی نبود جز یک پارک سیاحتی برای توریستهای اسرائیلی که بین خرابههای صیدا و صور، سلفی میگرفتند و هشتگ #LebanonIsOurs میزدند. اما حالا؟ حالا اسرائیل مجبور است هر چند سال یک بار، با کلی هیاهو به لبنان حمله کند، چند روستا را بمباران کند، و در نهایت با کلی ادعای پیروزی عقبنشینی کند. در حالی که حزبالله هنوز همانجاست؛ استوار ایستاده، موشکهایش را برق میاندازد و منتظر نبرد بعدیست. و البته، این وسط، لبنانِ «رسمی» – همان دولتی که هر از گاهی تشکیل میشود تا دوباره منحل شود! – مشغول بازی کردن نقش «کشور مستقل» است؛ در واقع نقش این «دولت» در لبنان شبیه به کسیست که در گروه تئاتر خودش را بازیگر نقش اصلی نمایش میداند اما متن نمایش را بلد نیست! کشوری که اقتصاد ورشکستهی جنگزدهاش آنقدر وابسته به وامها و کمکهای خارجیست که گویی بانک مرکزی آن یک صندوق پاندوراست؛ که هر چه باز میشود، فقط بدهی و دلارهای تقلبی بیرون میآید و اگر پول تو جیبیهای قطری و سعودی نباشد، دولت لبنان احتمالا باید از مردماش وام بگیرد!
در نهایت، لبنان یک پارادوکس زنده است: از یک طرف، اسرائیل و غرب آرزو دارند که حزبالله خلع سلاح شود تا بتوانند این کشور را به راحتی بلعند. از طرف دیگر، از مسیحیهای محافظهکار چکمهلیس اسرائیل گرفته تا سنیهای آویزان از بیضهی شیوخ ریاض، با وجود تمام اختلافاتشان، همه میدانند که بدون حزبالله، لبنان دیگر لبنان نیست بلکه فقط یک منطقهی اشغالی دیگر در پروندهی صهیونیستها خواهد بود. به خاطر بیاورید آخرین نظرسنجی رسمی لبنانی را که ۷۲ درصد مردم معتقد بودند که ارتش به تنهایی نمیتواند پنجه در پنجهی کفتارهای صهیونیست بیندازند. همان ارتش به اصطلاح «ملی» لبنان که خودش را متعهد به دفاع از استانهای شیعهنشین نمیدانست چون از اسرائیل حقوق میگرفت!
- ۰۴/۰۶/۰۱